هرچند حيا ميکند از بوسه ي ما دوست
دلتنگي ما بيشتر از دلهره اوست
الفت چه طلسمي است که باطلشدني نيست
اعجاز تو اي عشق نه سحر است نه جادوست
اي کاش شب مرگ در آغوش تو باشم
زهري که بنوشم ز لب سرخ تو داروست
يکبار دگر بار سفر بستي و رفتي
تا ياد بگيرم که سفر خوي پرستوست
از کوشش بيهوده خود دست کشيدم
در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست
#فاضل_نظري
درباره این سایت